روز زیبا
از همون لحظه ای که توی اسنپ به صندلی تکیه داده بودم و سعی میکردم خوابم نبره و رادیو اتفاقی آهنگی رو پخش کرد که آهنگ من بود. (اینجا گفته بودم). بعدشم کلاس سرصبح و انرژی بی نهایتی که استاد بروز میداد و با خنده هاش شارژمون میکرد. سوالهایی که میپرسیدیم و جواب تک جمله ای همراه خنده که دریافت میکردیم: (سوال بسیار بسیار مهمی کردی) همین! قیافه هایی که هشت صبح خواب بودن. و دوباره حس شیرین نشستن پشت صندلی های چوبی، سوال پرسیدن رو در رو، موندن زنگ تفریح کنار استادا، چیزی که خیلی کمیاب شده به اسم یادگیری درس و در آخر حداقل دیدن چشم های همدیگه. خستگی ذهنی بعد از کلاس فلسفه. انقدر هیجانی میشم که چطور اتفاقاتی که یه زمان ساده ترین و روتین ترین زندگیم بودن الان محدود شده و در عین حال لذت بخش تر از قبل. خونه چقدر خوشحال شدم که عربیم کنسل شده و میتونم عصر رو بخوابم. بعد از اون همه استرس برای امتحانات و درسا و کارهایی که عقب مونده بودن، واقعا به امروز نیاز داشتم درحالی که فکرشم نمیکردم امروز میتونه خوشحال و آرومم کنه. الان تکلیف دارم و باید برم سراغش اما کلی کار حال خوب کن دیگه هم دارم. میخوام امشب پادکست گوش بدم و رمانم رو تموم کنم و برم سراغ یه کتاب دیگه، فیلمم رو ببینم و کلی دیگه. فقط میتونم بگم هورا.
مرسی که هیجانات مسخره یه دختر دبیرستانی رو میخونید.
این هیجانات دبیرستانی اصلاً هم مسخره نیست و خیلی هم زیباست جانم😊
به همین زودی دلم لک زده برای تک تک دقایقش🥺
دفعه ی بعد هم اینجوری نگی ها، واه واه، مردم چه حرفا که نمیزنن😅