تابستان
پنجشنبه, ۲۵ مرداد ۱۴۰۳، ۰۷:۰۶ ب.ظ
وبلاگ رو باز میکنم و فکر میکنم به روزای اولی که این وبلاگ رو راه انداخته بودم. چقدر عذاب آور بود. ماسک، الکل، رعایت فاصله. ماه ها و سال ها بدون بغل زندگی کردن. فوت آدمهای دور و نزدیک. داغ، عزا و از همه بدتر، عزاداری نکردن. چقدر عذاب آور بود و چقدر زندگی قبل از کرونا رنگ قشنگ تری داشت. انگار دیگه هیچ وقت برنمیگرده و فقط باید حسرتش رو بخوریم. برای سن من و همسن های من خیلی زوده که بخوایم حسرت گذشته رو بخوریم اما چی بگم.
این روزا رو تماما توی خونه میگذرونم. روی لبه افسردگی راه میرم اما خودم رو حفظ میکنم. از همه دورم، به عمد. هر روز صبح که از خواب بیدار میشم یادآوری این که هیچ کاری ندارم انجام بدم عذابم میده. بیکاری اذیتم میکنه.
۰۳/۰۵/۲۵
خانواده اجازه نمیدن کار کنی یا کار مورد علاقهت رو پیدا نمیکنی؟