متولد پاییز :)

روزمرگی ها و خاطرات و حرف هام، قبل از اینکه بپوسن!

روزمرگی ها و خاطرات و حرف هام، قبل از اینکه بپوسن!

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
  • ۲۵ مرداد ۰۲ ، ۱۲:۵۷ حسرت
  • ۱۳ خرداد ۰۲ ، ۱۲:۲۶ قلم
  • ۰۵ خرداد ۰۲ ، ۲۲:۲۶ حساس
  • ۲۹ ارديبهشت ۰۲ ، ۱۴:۱۰ اذیت
  • ۱۹ ارديبهشت ۰۲ ، ۲۲:۰۹ توکل
پیوندهای روزانه

۳ مطلب در ارديبهشت ۱۴۰۰ ثبت شده است

۰۱:۳۷۲۳
ارديبهشت

خیلی وقته نیومدم اینجا. خودم دلم برای نوشتن تنگ شده بود اما خب بی حوصله تر از اونی بودم که شبا بیام بنویسم و خودم رو خالی کنم. از شب قدر تا الان دلم میخواست بیام یه یادگاری از دومین ماه رمضون کرونایی توی وبلاگم بکارم اما نشد و رسید به امروز. و بدون اغراق چقدر مهمونی های خدا زود میگذره!

این عکس رو اولین سحر ماه مبارک، از پنجره خونمون گرفتم. سیاهی شب و کلا دو سه تا پنجره روشن!.. بازم انگار همین سه روز پیش بود که خوابالو بیدار شدم و تا غذا گرم بشه رفتم پشت پنجره و این عکس رو گرفتم.

امتحانات داره شروع میشه و شیوه امتحان گرفتن امسال سخت تر از اون چیزیه که فکرش رو میکردم. خلاصه امشب همه کتابای غیر درسیم رو از گوشه گوشه های اتاقم جمع کردم و بردم توی اتاق بغلی تا جلوی چشمم نباشه. آخرین پادکستم رو گوش دادم. به آموزشگاه خیاطی پیام دادم که حدود یه ماه آینده رو نمیتونم بیام و حقیقتا برام سخته فاصله گرفتن از چیزا و کارایی که دوستشون دارم :) اما این یه ماهم باید بگذره. شاید توی این مدت طولانی باید از سرزدن به وبلاگایی که دوستشون دارم هم خودداری کنم :)

+ یه فرد مهربون اومده همه پستای من و پستای اکثر وبلاگایی که میخونمو دیسلایک کرده. واقعا چرا؟ :))))))))))

++ و آخر از همه، عیدتون مبارک و دعا کنین

... مـــیــم ...
۱۸:۰۰۰۶
ارديبهشت

دل‌بخواهی... :: نیلگون

 

رو ابرام الان. دقیقا همین الان الان

شعری که فروردین نوشتم رو سرکلاس برای استادم خوندم و با یه عالمه تحسین رو به رو شدم :))

حتی از خوشحالی نمیتونستم حرف بزنم

خودم اصلا انتظار نداشتم، چون برعکس بقیه متن ها و شعرها این رو توی دو سه روز نوشته بودم و توی خوندنش هم مردد بودم :)

حتی نمیدونم چرا الان دارم اینا رو تایپ میکنم، فقط میخوام یه جا ثبت بشه که چقدر حالم رو خوب کرد

روزم ساخته شد=))))

 

... مـــیــم ...
۱۳:۴۴۰۱
ارديبهشت

 

 

باید برگردم به روزایی که با ذوق میشستم دونه دونه وبلاگای بقیه رو باز میکردم و متنای قشنگشون رو میخوندم و زنده میشدم. خیلی وقته از این کار هیجان انگیز دور شدم. انگار هر وقت یاد بدبختیام میوفتم میام اینجا و یه حجم از ناراحتی رو روی کیبورد خالی میکنم و میرم حالا بعضی وقتا پست میشه و بعضی وقتا نه. و من این حالت رو دوست ندارم. دقیق نمیدونم اما فکرکنم از آخرین روزی که نقاشی کشیدم ده روزی میگذره. یکم سخته ادم کاری رو که بهش آرامش میده رو وقت نکنه انجام بده. حوصلم سر میره و زل میزنم به این ظرفای نوشابه و همش با خودم میگم چرا نمیرم سر کوچه تا یه پپسی بگیرم و دیگه مدادای آبی رو توی بطری کولا نذارم؟ یا مثلا فکر میکنم توی اون دفتر نقاشیم که زرده، فقط با مداد نقاشی کنم یا رنگی هم بکشم؟ یا اون دفترچه آبیه رو چیکار کنم؟ نه اونقدری بزرگه که بتونم توش نقاشی های خفن بکشم و نه اونقدری کوچیکه که بشه توش طرحای مینیمال کشید. ولی دلم میخواد امروز شروع کنم. برم سراغ همون دفتر زرده ببینم چه میشه کرد. انقدر بی ذوق شدم که دیگه توی پینترست دنبال طرح برای نقاشی نمیگردم. ولی دلم نمیخواد این خستگی و بی حوصلگی مسخره ادامه پیدا کنه. 

... مـــیــم ...