متولد پاییز :)

روزمرگی ها و خاطرات و حرف هام، قبل از اینکه بپوسن!

روزمرگی ها و خاطرات و حرف هام، قبل از اینکه بپوسن!

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
  • ۲۵ مرداد ۰۲ ، ۱۲:۵۷ حسرت
  • ۱۳ خرداد ۰۲ ، ۱۲:۲۶ قلم
  • ۰۵ خرداد ۰۲ ، ۲۲:۲۶ حساس
  • ۲۹ ارديبهشت ۰۲ ، ۱۴:۱۰ اذیت
  • ۱۹ ارديبهشت ۰۲ ، ۲۲:۰۹ توکل
پیوندهای روزانه

۱ مطلب در شهریور ۱۴۰۱ ثبت شده است

۱۷:۰۷۲۸
شهریور

چند هفته ای میشه که دوره تموم شده و برگشتم به مدرسه. خسته نبودم و خسته نیستم. چه جسمی و چه روحی. 

از آزمون و مصاحبه ام راضی نبودم و مثل بقیه، بی تاب نیستم برای اومدن نتایج.. 

همچنان کنکور برام ترسناکه. همونطور که سالهای قبل و حتی قبلترش برام ترسناک بود.. نمیدونم چرا به من که رسید این همه اتفاق عجیب با هم افتاد. کی فکرشو میکرد بشه دو بار کنکور داد؟ 

کلی کتاب دورمه اما کتابهایی نیستن که دوستشون داشته باشم. کتابای کمک درسی و تست. گاهی گیج میشم که از چی شروع کنم. گاهی وسط خوندن یکی، دلم شور عقب موندن از اون یکی رو میزنه. به اطرافم که نگاه میکنم همه مثل منن. ولی باز این فکر میاد توی ذهنم که همه از خط پایان عبور کردن و من چندین متر و شایدم کیلومترها فاصله دارم. 

با خودم گفتم بجای وبلاگ برم سمت دفتر، ولی نتونستم. حداقل خوبی وبلاگ اینه که ورق نمیزنم برم نوشته های قبل رو بخونم. یا اینکه دستم موقع تایپ کمتر خسته میشه تا موقع نوشتن با خودکار :))

ولی اونقدر اتفاقات پشت سر هم میوفتن که تا بیام لبتاب رو روشن کنم و شروع کنم به تایپ کردن، باید موضوع رو عوض کنم. 

امروز فهمیدم استادِ عزیز کلاسای شنبه، چند وقته که رفته. انگار پنج یا شش سالی میشده که درگیر کارای مهاجرت بوده. ما که شاگردش بودیمم مثل رفیقاش میخندیدیم که پس چرا نمیره. ولی الان که رفته نگران و غمگینم. برای خودش توی شهر غریب و برای نسل بعدی که شاگردش نیستن. این فکر که هیچ معلمی بهتر و باسواد تر از اون نیست و کسی که باهاش کلاس نداشته از دنیا عقبه، خیلی بچگانه ست اما مدام توی ذهنم میچرخه. حتی کلاسهای مجازیش رو هم کنسل کرده. فکر کنم دیگه باید از حافظه ام شنبه ها رو پاک کنم.

 

... مـــیــم ...