هیچوقت از تغییر چه مثبت و چه منفی خوشم نمیومده. سخته آدمای دورتو جوری که همیشه بودن نبینی. البته میدونم که نوجونم و شخصیت خودم و هم سن و سالام هنوز به ثبات نرسیده و مدام درحال تغییریم و این طبیعیه و و و .. اما باز نمیتونم تغییر رو بپذیرم با اینکه خودمم دارم تغییر میکنم تا خودمو خوشحال کنم و هیچکس برام مهم نباشه.
هفته پیش موهام رو کوتاه کردم. بعد از چهار یا پنج سال که روی شونه هام و کمرم احساسشون کردم دیگه خسته شدم. چیه این ادمیزاد که از خودشم خسته میشه؟ :) ولی راحت شدم و دیگه توی دست و پام نیست.. چند وقته جوشم نمیزنم چون تنقلات و چرت و پرت نمیخورم و صبح و شب صورتمو میشورم. امروزم برنامه رژیم گرفتم که این ده کیلو اضافی آب شه :))))) خستم از یه جا نشستن. کلی برنامه برا تابستونم دارم اما میدونم اخرش صبح تا شب میگیرم میخوابم و وقت تلف میکنم. این آخرین تابستون قبل مطالعات کنکوریه و باید استفاده کنم اما نمیدونم چرا اخرشم نمیشه.
در کل خوشحالم. روزا کتاب صوتی جز از کل رو گوش میکنم و از مدل داستانش خیلی خوشم اومده :)
خلاصه هر کاری میکنم که توی روزمرگی گیر نکنم