متولد پاییز :)

روزمرگی ها و خاطرات و حرف هام، قبل از اینکه بپوسن!

روزمرگی ها و خاطرات و حرف هام، قبل از اینکه بپوسن!

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
  • ۲۵ مرداد ۰۲ ، ۱۲:۵۷ حسرت
  • ۱۳ خرداد ۰۲ ، ۱۲:۲۶ قلم
  • ۰۵ خرداد ۰۲ ، ۲۲:۲۶ حساس
  • ۲۹ ارديبهشت ۰۲ ، ۱۴:۱۰ اذیت
پیوندهای روزانه

کرونا

سه شنبه, ۱۳ آبان ۱۳۹۹، ۰۱:۴۰ ق.ظ

اصلا حوصله کرونا رو ندارم. واسه داداشم نگرانم. البته میدونم میگذره ، ایشالا اتفاقی نمیوفته حداقل میتونم دلمو به این جمله ها که اتفاقی نمیوفته خوش کنم. طبیعیه بعد از شنیدن اینکه داداشم کرونا گرفته یهویی قفسه سینم و سرم شروع کنن به دردگرفتن. اصلا اهمیتی نداره چی توی بدنم اتفاق میوفته فقط نگران داداشمم. و مامان و آبجی. به معنای واقعی کلمه حساس شدم چون دارم حرکت تک تک قطرات خون توی رگ هام رو حس می کنم و خسته شدن ماهیچه ها، گز گز دست و پا و اگه همینطور پیش بره امکان داره فلج هم بشم. بدترین قسمتش برای من اون بود که امروز طبق برنامم به خودم استراحت داده بودم و درسام رو سپردم به فردا ولی اگه قرار باشه دوباره صبح که از خواب پاشدم یادم بیاد که یه کرونایی توی خونواده دیده شده دیگه توانی ندارم برای خوندن و نوشتنشون. چقد برنامه داشتم برای تعطیلی فردا. حیف. بعضی وقتا یه جمله و یه خبر بد کل روز و کل هفته رو نابود میکنه. الان داداشم در چه حاله؟ کاش مامان تو خونه نمونه چند روزی میرفت یه جا دیگه و تا وقتی مطمئن نمیشد من سالمم نمیومد. خوشحالم خیلی وقته برادر زادمو (دختر سه ماه و نیمه اون یکی داداشم) رو ندیدم و ناراحتم که تا چندهفته دیگه هم نمیتونم ببینم. سیل افکار منفی تو سرم موج میزنه و نفس کشیدنم یه کوچولو غیر طبیعی شده. خیلی خوشحالم که سه هفته ست نه مدرسه رفتم نه هیچ کلاس و هیچ جمعی. از طرفی دوستم بعد دو ماه زحمت کشیده و از مسافرت دل کنده و اومده و اصرار داره بریم بیرون بریم بیرون. تاالان فقط حوصلش رو نداشتم و می پیچوندمش! ولی از الان به بعد باید دنبال بهونه های قوی تر باشم. اگه بحث کلاس آنلاین و این مزخرفات نبود میتونستم یکی دو هفته ای گوشیو خاموش کنم و با خیال راحت بدون شنیدن صدای هیچ دوستی، استراحت کنم. اصلا یه سوال، چرا اونکه از مسافرت اومده خودشو قرنطینه نمیکنه؟ یعنی واقعا با خودش فکر میکنه اگه یه ماسک الکی جلوی دهانش باشه نه اکرونا میگیره و نه انتقال میده؟ و از همه بدتر؛ دکترا و پرستارا چه گناهی کردن که مردم ما و مخصوصا خودم اینطوریم؟ خب یه حسی بهم میگه فردا از خواب بیدار میشم و میبینم همه چیز عادیه؛ کرونا بین خونوادمون نیست و راحت میتونم بدون حس کردن سلول های بدنم کارهای روزمرم رو انجام بدم. یه حس دیگه هم میگه که فقط داداشم گرفته و زود زود خوب میشه و ما توی بدنمون خبری از کرونا نیست. حس بعدیم میگه هممون میکروبی شدیم. انقدر ذهنم مریض هست که فقط به حس آخرم توجه کنم..... چقدر نوشتم! اگه کسی واقعا نشسته و این متن رو تا آخر خونده و ناراحت شده شرمندم که ناراحتش کردم. الان تنها کاری که یه کوچولو سرحالم میکنه اینه که وبلاگای مختلف رو بشینم بخونم. امیدوارم یکم از این حس و حال دربیام. یاعلی

۹۹/۰۸/۱۳ موافقین ۵ مخالفین ۰
... مـــیــم ...

نظرات  (۵)

۱۳ آبان ۹۹ ، ۰۸:۵۹ حامد احمدی

استراحت. مایعات. و تغذیه خوب.

منتظر خبر خوب شدن برادر هستم. وی تو این مدت حسابی فکر کن و ببین دنیا چقدر سست و زندگی چقدر ناپایدار.

بهترین ها رو برای خانواده ت از خدا میخوام. و برای خانواده بزرگ مون، تمام انسانهای روی زمین.

پاسخ:
متشکرم از دعای قشنگتون

سلام، 

امیدوارم زودتر حال برادرتون خوب بشه و به روال عادی برگرده، 

اصلا نگران نباشید و افکار منفی رو کنار بذارید، 

درک میکنم که خیلی سخته ولی حداقل با افکار مثبت آدم راحت تره :) 

پاسخ:
سلام
چشم سعی میکنم :)

امیدوارم حال برادرت زود خوب بشه

توام از این افکار منفی خلاص بشی و برگردی به همون متن های خوشدل که با وجود غمگین بودن بعضیاشون حس آدمو قلقلک میداد :))

پاسخ:
ممنونمم :))

آرزوی سلامتی و آرامش برای همه انسان ها..

پاسخ:
🙏..

ایشالا که خوب میشن ، نگران نباش و دعا کن =]

پاسخ:
مرسی (اشک)

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی