زمستون
زمستون داشت سردی و بی رحمیشو به رخمون می کشید
دیدم داره می لرزه. از سرما
بهش گفتم چرا می لرزی؟
با لحن بانمکش گفت: علاوه بر چاق، خنگم هستی! خب سرده دیگه! از سرما می لرزم
همیشه چاق صدام می کرد. چون زیاد لباس می پوشیدم. چون برام مهم نبود بقیه چی میگن.
گفتم: میشه ازت بخوام زیر این هودیه، یه بافتی چیزی بپوشی؟ داری می لرزی..
گفت: نه دیگه این به استایل من نمی خوره.
سرمای زمستون روز به روز بیشتر می شد. فردا دیدمش که تعداد لباساشو بیشتر کرده بود.
روزها گذشت و زمستون نرفت.
بهار شد تابستون شد پاییز شد ولی زمستون نرفت.
زمستون سال بعد اتفاقی دیدمش.
دوتا آشنایی بودیم که به غریبه ترین حالت ممکن از کنار هم رد میشن.
هنوز زیر هودی، بافت می پوشید...
"صاد"
+ آهنگ قشنگیه. اگه دوست دارین بشنوین کلیک کنین.
چه قشنگ=))