ادمایی که به دلم میشینن
دلم میخواد گردش زمین و زمان متوقف شه و همه چی همینجا بمونه. همینجایی که کل فکرم مشغول امروز صبحه که چرا یه آدم باید انقدر متواضع و محترم باشه که حتی توی جمع و شوخی های دوستانمونم جایی نداشته باشه. همینجایی که کل دغدغم اینه چرا اون آدمی که حالا استادمه کلی ازم بزرگتره دانشش رو نمیتونم وصف کنم و و و و.... اما وقتی خودکارم از روی میز میوفته و میبینه بی تمرکزم خم میشه و خودکارم رو بهم میده. دلم میخواد توی همین موقعیت بمونم نمیدونم چرا. نمیدونم چرا هرچی لیست الگوهام بیشتر میشه به جای اینکه پیشرفت کنم انگار پسرفت میکنم. چقدر دلم میخواد آرامش میم.ر و ذهن طبقه بندی شده سین.میم رو داشته باشم. یکم از مهربونی میم.عین یکم از اراده و انگیزه الف.سین و یه کوچولو از عشق خانم.عین که حتی اسم این آخری رو هم درست نمیدونم، آدمای خیلی کمی به دلم میشینن تا بخشی از زندگی و شخصیتشونو به عنوان الگو بپذیرم. از اینکه اسماشونو مثل خلافکارا مخفف کردم بدم میاد اما نمیتونم اسم بنده های خدا رو بگم😅 کلی درس و تکلیف دارم اما نشستم و مثل احمقا دارم رویا پردازی میکنم، کاش برم سر کارام :)))) ولی پیشنهاد میکنم ادمای مهم زندگیتونو لیست کنین.
چه زیبا و چه پیشنهاد خوبی :))