گل کاغذی
تازه دارم قدر مدرسه و کلاس مجازی رو میدونم که حداقل سرم رو گرم میکرد تا کمتر فکر کنم. این روزا زیاد فکر میکنم به چیزایی که دوست داشتم و نرسیدم به اعتماد به نفس پایینم به حرف ها و کارهای بقیه به ادمای قدیمی به اینده نامشخص... فکرکردن بدترین دشمن ادمه. این روزای تعطیل انقدر توی تصورات و تخیلاتم غرق بودم که یهو به خودم میومدم و میدیدم دارم با در و دیوار صحبت میکنم. همونقدر که حقیقت ادم رو ناراحت میکنه رویا هم ناراحت میکنه. هربار که کمتر نقاشی میکشم کمتر با ادما صحبت میکنم کمتر پنجره اتاقم رو باز میذارم یا کمتر با موهام بازی میکنم یادم میره دنیای بیرون چطوریه. یادم میره بیرون از اتاقم ادم ها و موجوداتی زندگی میکنن و وجود دارن یادم میره داخل خونمون ادمایی زندگی میکنن یادم میره توی اتاقم یه گلدون و چندتا کتاب و یه دفتر نقاشی وجود داره و این بازی انقدر ادامه پیدا میکنه تا یادم میره من خارج از تخیلاتم هم وجود دارم. با این حال فردا قراره برم بیرون اونم با دوستای دبیرستانم که زیاد باهاشون راحت نیستم. همین کافیه تا ساعت ها به دیوار نگاه کنم و به بدترین شرایطی که ممکنه پیش بیاد فکرکنم و مثل دیوونه ها غصه بخورم. یا از اینکه تا الان بیدار موندم و ممکنه صبح خوابم ببره استرس بگیرم یا از اینکه قراره مدت زیادی رو توی ماشین بمونم از الان سردرد بگیرم. ولی دارم میرم و بعد از اومدنم باید یه فکری راجع به این دیوونگی بکنم. یه عالمه پادکست جدید پیدا کردم که باید حداقل یه بار امتحانشون کنم. چندتا کتاب جدید گرفتم که دوستشون دارم و جدیدا یه شعری دارم مینویسم که برعکس قبلیا دوستش دارم و درسا هم میتونه مشغولم کنه. یه دفترچه گرفتم که خیلی دوستش دارم و میتونم نقاشی هم رو همراه داستانشون توش ثبت کنم. میتونم به فردا امیدوار باشم.
در اخر آهنگ شاه بیت رو تازه گوش دادم و قشنگه
و از این خونه ها دلم میخواد
عنوان، ماحصل متن، تصویر، همه یه گل خوشگل رو نشون میداد به نام امید :)
منم قراره امروز با دوستان هم کلاسی برم بیرون و عجیبه برام مریم، در مورد خودمان حتی به همزاد هم فکر کردم دختر😂💛