عید فطر
خیلی وقته نیومدم اینجا. خودم دلم برای نوشتن تنگ شده بود اما خب بی حوصله تر از اونی بودم که شبا بیام بنویسم و خودم رو خالی کنم. از شب قدر تا الان دلم میخواست بیام یه یادگاری از دومین ماه رمضون کرونایی توی وبلاگم بکارم اما نشد و رسید به امروز. و بدون اغراق چقدر مهمونی های خدا زود میگذره!
این عکس رو اولین سحر ماه مبارک، از پنجره خونمون گرفتم. سیاهی شب و کلا دو سه تا پنجره روشن!.. بازم انگار همین سه روز پیش بود که خوابالو بیدار شدم و تا غذا گرم بشه رفتم پشت پنجره و این عکس رو گرفتم.
امتحانات داره شروع میشه و شیوه امتحان گرفتن امسال سخت تر از اون چیزیه که فکرش رو میکردم. خلاصه امشب همه کتابای غیر درسیم رو از گوشه گوشه های اتاقم جمع کردم و بردم توی اتاق بغلی تا جلوی چشمم نباشه. آخرین پادکستم رو گوش دادم. به آموزشگاه خیاطی پیام دادم که حدود یه ماه آینده رو نمیتونم بیام و حقیقتا برام سخته فاصله گرفتن از چیزا و کارایی که دوستشون دارم :) اما این یه ماهم باید بگذره. شاید توی این مدت طولانی باید از سرزدن به وبلاگایی که دوستشون دارم هم خودداری کنم :)
+ یه فرد مهربون اومده همه پستای من و پستای اکثر وبلاگایی که میخونمو دیسلایک کرده. واقعا چرا؟ :))))))))))
++ و آخر از همه، عیدتون مبارک و دعا کنین
چقدر دلتنگ ستارهی اینجا بودم ** خیلی ذوق داره چشمام الان😍
پست قشنگیه و عکس قشنگی هم داره و تأملبرانگیز :)
انشاءالله توی امتحاناتت موفق باشی💙 عیب نداره کوتاهه بعد از تموم شدن امتحاناتت دوباره همهی اون کارایی که دوست داری انجام میدی💛 :)
+سلام برسون دیدیش :)
++عید توام مبارک :)) چشم، محتاجیم به دعا💙