آرامش
خیلی وقته نیومدم اینجا و دستام رو آزاد روی کیبورد قرار ندادم تا هر چیز اضافی که توی مغزم هست رو پیاده کنم. این چند وقت میشه گفت تقریبا آروم زندگی کردم. یعنی در آرامش.
همه آدما دنبال آرامشن. خودآگاه یا ناخودآگاه. بعضیا راه آروم کردن خودشون رو میدونن و بعضی دنبال اینن که پیداش کنن. منم تو این مدت متوجه شدم تنها راه به آرامش رسیدن توی من تنهاییه. وقتی تنهام به معنای واقعی آرومم. ذهنم بی دغدغه ست. خوشحالم. وقتی اطرافم سکوته وقتی کسی مدام بهم زنگ نمیزنه وقتی قرار نیست هر روز برم بیرون یا قرار نیست به فکر این باشم که چه لباسی بپوشم و جلوی بقیه چطور رفتار کنم یا چه حرفی بزنم که بقیه ناراحت نشن، آرومم. اما این دو سه روز آرامشم پریده.
وقتی تو تنهایی خودم زندگی میکنم اتفاق خاصی برام نمیوفته که در مقابل پرسش های (چه خبر) دیگران جواب طولانی بدم. وقتی چندین ماهه که با دوستام صحبت نکردم، مسلما الان هم حرفی ندارم که بهشون بزنم.وقتی مدت هاست که باهاشون حرف نزدم که جر و بحثمون بشه و دعوا کنیم طبیعتا الان هم حوصله دعوا کردن ندارم و با یه ایموجی قلب و یا با یه لبخند رو در رو قضیه رو میبندم تا آرامشم برگرده. اما من هرکاری که میکنم نمیتونم به آرامش واقعیم کنار بقیه برسم. من از اول بچگیم پر سر و صدا نبودم. زیاد اجتماعی نبودم. اهل رفت و آمد نبودم.
دعوا کردن، خود منو بهم میریزه وگرنه سر همه افرادی که بهم زنگ میزنن یا میان پیشم (بجز خانوادم) یه داد بلند میکشیدم و از خودم دورشون میکردم. کاش میشد آدما همونطوری که هستن درک و فهمیده بشن.
"کاش میشد آدما همونطوری که هستن درک و فهمیده بشن." :)
ستاره، قالب، دلنوشتهها همه جای اینجا پر از آرامشه مثل خودت💙
فکر کنم برای همین تنهایی رو میپسندی اما از اونجایی که منو تو شبیه همیم میدونم که این احساست بعد از چندسال پایدار نیست، اطرافت رو خوب نگاه کن جانم، یه دوست از بین دوستهات انتخاب کن و اگه نداری پیداش کن، کسی که همهجوره بتونی باهاش حرف بزنی و کنارت باشه، حتی اگه سالها طول کشید باز هم دنبالش بگرد، گاهی حضور یکی به حضور همه میچربه. نمیخوام پشیمونی اینکه به هرکسی که خواست با من صمیمیتر بشه دست رد زدم برای توهم اتفاق بیفته. این تنهایی همیشه رنگیرنگی نیست...