پیرزن
امروز داشتم به این فکر میکردم چرا نسل من (حداقل دور و بری های هم سن و سال من) داریم مثل پیرزنا زندگی میکنیم؟
من از پیرزن شدن بدم نمیاد اما نه قبل از موعد!
مدام دارم غر میزنم! از زمین و زمان گله دارم. بعضی وقتا دورم رو نگاه میکنم و میبینم نه واقعا هیچکس نمیتونه بیشتر از چند ساعت تحملم کنه! افکارم بیش از حد سنتیه، دلیل این یه موردو جدی جدی خودمم نمیدونم! این منم. به وفور این موارد و حتی بیشتر از این موارد رو توی اطرافیانم دیدم. از همون سنی که وارد راهنمایی شدم تا الان وسط دبیرستان. فقط یه سری موی سفید کم داریم... چرا باید این اتفاق بیوفته؟
هنوز موفق نشدم تنبلی رو کنار بذارم و ورزش کنم. صبح تا شب یه گوشه نشستم.
امکان داره چند روز دیگه بریم مسافرت. باید توی قطار امتحان زبان بدم. باید ببینم میتونم امشب تا صبح، کارهای نکردمو تموم کنم؟
هرچند خودم دوست دارم الان فقط اهنگ گوش کنم
چندسالی هست دارم به این مورد فکر میکنم :" ولی یه دوسالی هم هست که سعی میکنم حداقل از جنبهی غر زدن و شکل پیرزنهای بی حوصله بودن خودم کم کنم، گاهاً بوده موفق بشم :)
خوش بگذره جانم حتی باوجود امتحان زبان :")