المپیاد
امروز سر کلاس فلسفه درباره سختی کشیدن و انسان بودن بحث شد. (یه پرانتز باز کنم و بگم امیدوارم هیچ همکلاسی یا آشنایی اینجا پیداش نشه یا اگرم پیدا شده و داره این جمله رو میخونه و فهمیده من کی هستم دیگه پایین تر نیاد لطفا😂) نمیدونم چرا سردرد گرفتم. توی تابستون بد عادت شدم و الان دیگه نمیتونم تحمل کنم کسی بیشتر از یک ساعت برام سخنرانی کنه.
تولدم خیلی نزدیکه. باورم نمیشه پارسال همین موقعا این وبلاگو ساختم.
به احتمال زیاد امسال المپیاد ادبی شرکت کنم. وقتی به این فکر میکنم که من سال نهم روزی چندین ساعت درس میخوندم و تست میزدم و اخرش هم رفتم سر جلسه امتحان نمونه دولتی و فرهنگ و قبول شدم؛ با خودم میگم حتما اگه همونقدر برای المپیاد تلاش کنم بازم میتونم. ولی خب سخته. و این دوباره برام بحث کلاس فلسفه امروز درباره سختی کشیدن رو تداعی میکنه.
من از درس خوندن بدم نمیاد. اما میترسم تلاش کنم و هیچ اتفاقی نیوفته. اون وقت دیگه به زور میتونم خودمو جمع کنم.
به هر حال امیدوارم یه روز بیام و توی همین وبلاگ اعلام کنم که قبول شدم.
انشاءالله و انشاءالله بهترینهایی که به صلاحته برات رخ بده💙
چه عکس خوبی :") فکر نمیکردم یه روز انقدر دلتنگ کتاب بشم :"
یکسالگی وبلاگت نزدیکه؟ 😍 مبارک باشه💜