متولد پاییز :)

روزمرگی ها و خاطرات و حرف هام، قبل از اینکه بپوسن!

روزمرگی ها و خاطرات و حرف هام، قبل از اینکه بپوسن!

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
  • ۲۵ مرداد ۰۲ ، ۱۲:۵۷ حسرت
  • ۱۳ خرداد ۰۲ ، ۱۲:۲۶ قلم
  • ۰۵ خرداد ۰۲ ، ۲۲:۲۶ حساس
  • ۲۹ ارديبهشت ۰۲ ، ۱۴:۱۰ اذیت
  • ۱۹ ارديبهشت ۰۲ ، ۲۲:۰۹ توکل
پیوندهای روزانه

نگاه کردن به آدما با دقت بیشتر

سه شنبه, ۷ دی ۱۴۰۰، ۰۱:۰۹ ق.ظ

بعضی وقتا یه دغدغه هایی داریم که خودمونم نمیدونیم برامون دغدغه ست. چند وقت پیش نشستم پیش دوستم و با هم از روزمرگی هامون گفتیم. از اینکه روزی چندساعت توی اینستاگرام تلف میکنیم و چی میخونیم و چی گوش میدیم. وسطش رسیدیم به بحث دانشگاه. اون گفت احتمالا توی دانشگاه قراره اول تا آخر کلاس یه گوشه بشینه و از اینایی باشه که هیچکس ازش خوشش نمیاد. منم گفتم احتمالا تو دانشگاه از همه کوتاه ترم. نمیدونم چرا اینو گفتم. تا حالا به این فکر نکرده بودم که قدم قراره به نسبت دانشجوهای دیگه چطور باشه اما اونروز فهمیدم اینم یکی از نگرانی هامه. همه ما وقتی برای اولین بار قراره وارد یه فضایی باشیم کلی استرس داریم. اولین ورود راهنمایی، اولین ورود به دبیرستان. اما اولین ورود به دانشگاه خیلی متفاوت تر باید باشه. احتمالا استرسش هم بیشتر. حالا وقت برای فکر کردن به دانشگاه زیاده :))

دارم به این فکر میکنم چطور دارم امتحان حضوری میدم. توی این یه سال خیلی به تنبلی عادت کرده بودم. توی بعضی از کتابای پارسالم حتی یه خطم نکشیدم و انقدر نوعه که میتونم بفروشمشون. اما خوشحالم که امتحانات امسال رو جدی گرفتم. شایدم بخاطر شرایط حضوری بودن مجبورم که جدی بگیرم. فعلا مشکلم اینجاست هرچقدر میدوم باز انگار قانون اینه که یکی از سوالای امتحانو یا یادم نیاد یا نتونم جواب بدم. باز مجبورم بگم اون یه سوالم اهمیتی نداره.

دیروز روز خوبی بود. مثل همیشه یکشنبه بود و کلاس شاهنامه. من همیشه آخر میشینم و از آخر میبینم که حدودا ۵ الی ۶ نفر سر کلاس میخوابن. همیشه هم برام سواله که خب اگه قراره سر کلاس بخوابن پس چرا میان. اما دیروز کسی نخوابید شاید چون تعدادمون خیلی کمتر از هفته های دیگه بود. همینم باعث برکت کلاس شد. معلمی که همیشه سرشو مینداخت پایین میومد سرکلاس درسشو سریع میداد و دوباره سرشو مینداخت پایین میرفت بیرون، دیروز برای اولین بار خاطره تعریف کرد اونم از بچگیش. بنظر من خاطره خیلی مهمه مخصوصا اگه یه درونگرا تعریف کنه. ادم معمولا وقتی خاطره تعریف میکنه که احساس راحتی یا صمیمیت داره. خاطره تعریف کردن اون معلم هم بی دلیل نبود، دلیل مهمش این بود که بچه ها برعکس هفته های پیش، به حرف هاش گوش دادن. شاید یه خاطره و یه خندیدن سر کلاس چندان چیز مهمی نباشه و توی این لحظه هیچکدوم از بچه های کلاس دیروز یادشون نباشه اما همین تغییراته که منو خوشحال میکنه. همین نگاه کردن به آدم های اطراف با دقت بیشتر. همین که این معلم برای اولین بار موقع خارج شدن از در کلاس خداحافظی کرد باعث میشه من انرژی بگیرم. آخه اگه انرژیم رو از ادم های دیگه نگیرم از چی بگیرم؟ :) 

 

۰۰/۱۰/۰۷ موافقین ۲ مخالفین ۰
... مـــیــم ...

نظرات  (۴)

۰۷ دی ۰۰ ، ۱۳:۵۲ آقای سین

ترک عادت وقت تلف کردن توی تلگرام و اینستا سخته :/

 

پاسخ:
سخته. و تلخیش اونجاست که یهو میبینی داری یه عالمه اطلاعات بدردنخور وارد مغزت میکنی :)

خیلی دوستش داشتم :) و به این فکر نکرده بودم که خاطره تعریف کردن معلم‌ها از راحتی و صمیمیت میاد...

تو توی دانشگاه عالی بنظر میرسی، قدت هم خوبه و فکرهای پوچ رو از خودت دور کن 💙

پاسخ:
همه این کشفا تقصیر پارساله که هیچ معلمیو ندیدم 🤦🏻‍♀️
مرسیی :))
۱۷ دی ۰۰ ، ۱۸:۴۹ منور الذهن

کلاس شاهنامه دارید شما؟ مگه ادبیات میخونید؟ 

 

چه زاویه نگاه جالبی. خط آخرو که خوندم یاد کارتون مگامن افتادم:)))

پاسخ:
نه راستش دبیرستانی ام برای المپیاده 
:)
۲۱ دی ۰۰ ، ۰۱:۰۰ منور الذهن

ای بابا

پس ادبیات و شاهنامه رو هم به المپیاد آلوده کردن؟ :))) 

پاسخ:
تا همه چی درسی و تستی نشه دست برنمیدارن :)) ولی اونقدرم بد نیست

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی