متولد پاییز :)

روزمرگی ها و خاطرات و حرف هام، قبل از اینکه بپوسن!

روزمرگی ها و خاطرات و حرف هام، قبل از اینکه بپوسن!

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
  • ۲۵ مرداد ۰۲ ، ۱۲:۵۷ حسرت
  • ۱۳ خرداد ۰۲ ، ۱۲:۲۶ قلم
  • ۰۵ خرداد ۰۲ ، ۲۲:۲۶ حساس
  • ۲۹ ارديبهشت ۰۲ ، ۱۴:۱۰ اذیت
پیوندهای روزانه

بگشا دو دست رحمت

چهارشنبه, ۸ تیر ۱۴۰۱، ۱۱:۵۲ ب.ظ

نمیدونم دقیقا چه احساسی به این سفر مشهد چند روزه با مدرسه دارم. انگار احساس بوی قورمه سبزی نذری بعد یه سال.. احساسی که آدم منتظرش نیست اما بدستش میاره. 

کلا چهار روز بود اما برای چند ماه شارژم میکنه این چند روز. آدم توی مسیر حرکت تازه میفهمه خودش کیه و اطرافیانش کیا هستن. با اینکه سفر دوستانه کم نداشتم، اما هر سفر برام مثل یه معجزه میمونه. معجزه ای مثل وقتی که پرده های تئاتر کنار میرن و تو با صحنه آراسته شده و شیک و یا بهم ریخته و کثیف مواجه میشی. و معجزه مهمتر مثل اولین بار که خودمون رو توی آینه دیدیم و هیچکدوممون یادمون نمیاد اون لحظه رو. بعضا حتی با عکس هم ثبت نشده اون اولین بار. 

با اینکه تو عکسا زیاد نبودم و یا اگه که بودم خیلیی کمرنگ بودم اما راضیم. راضیم از خلوتهای خودم با امام رضا. از وداع که مثل بچه های تخس تا لحظه آخر نذاشتم یه قطره اشکم از چشمام بیاد پایین. کاش امام رضا هم ازم راضی بود. 

بهش از سالی که رفت و سالی که قراره بیاد گفتم. براش از آدمای جدید و هیجان انگیز زندگیم گفتم. از خونوادم گفتم. از اشتباهاتم. حتی از خود سفری که توش بودم. سفری که فهمیدم دید من به امام رضا مثل بقیه نیست. من ادب اینکه دو روز جلوی در صبر کنم تا آقا منو راه بده رو ندارم. من میدوم توی صحن. از همون روز اول تا اخر میرم اونجایی میشینم که آقا قشنگ نگاهم کنه. من آدمیم که میرم جلو چون میدونم این آقایی که رو به رومه مثل بقیه نگاهم نمیکنه. من بهش نگفتم دستمو بگیر. حتی نگفتم دستمو ول نکن. من فقط یه مصراع گفتم موقع وداع:

بگشا دو دست رحمت، بر گرد من کمر کن

فردا بچه های مدرسه کنکور دارن. دلم میخواد همه توانم رو بذارم و امشب براشون دعا بخونم. نمیدونم دعای من چقدر بالا میره اما همین دعا کردن آرومم میکنه با اینکه تقریبا هیچکدوم منو نمیشناسن. استرسم طوریه که انگار خودم کنکور دارم. کاش میشد این شبای جان فرسا از زمین برداشته بشه..

دیگه یازدهمم بصورت رسمی تموم شد. تا اینجا میتونم مثل خواهر بزرگترم بگم دبیرستان بهترین دوره زندگیم بوده. بازم میگم که مزه بعضی چیزا به کم بودنشونه. به زود تموم شدنشون. وگرنه من که از امسالم استفاده کردم. فقط درونم یه مریمِ استرسی دلش برای اون مشاور پایه تپلی که باهاش همنام بود و با همه توانش آرومش میکرد تنگ میشه. نمیدونم چی بگم اما توی این دو سه سال اخیر تاحالا خودمو انقدر احساساتی ندیده بودم.

۰۱/۰۴/۰۸ موافقین ۰ مخالفین ۰
... مـــیــم ...

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی