متولد پاییز :)

روزمرگی ها و خاطرات و حرف هام، قبل از اینکه بپوسن!

روزمرگی ها و خاطرات و حرف هام، قبل از اینکه بپوسن!

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
  • ۲۵ مرداد ۰۲ ، ۱۲:۵۷ حسرت
  • ۱۳ خرداد ۰۲ ، ۱۲:۲۶ قلم
  • ۰۵ خرداد ۰۲ ، ۲۲:۲۶ حساس
  • ۲۹ ارديبهشت ۰۲ ، ۱۴:۱۰ اذیت
پیوندهای روزانه

۱۱:۲۵۱۲
آبان
... مـــیــم ...
۰۱:۵۳۰۹
آبان

 

.

.

هر عکسی یه خاطره ای پشتش هست

هر عطری هر رنگی هر طعمی هر صدایی من رو یاد یچیز میندازه

وقتی عکسای گالریم رو نگاه میکنم بعضیاشون دردناکن

از اونجایی که خیلی کم عکس میگیرم سعی میکنم تو اکثر عکس ها لبخند بزنم اما

وقتی نگاه میکنم فقط خودم میفهمم اون روز کی بود و چه ساعتی بود و چه اندازه ناراحت و بیمار بودم

گذشته ها و تجربه ها و خاطره ها هیچوقت فراموش نمیشن

اکثرا خوبه که فراموش نمیشن چون باعث میشه آدم قدر الانش رو بدونه یا هر درس دیگه ای که میشه از گذشته گرفت

نمیگم الان خیلی خوشبخت و خوبم اما زندگی که حالا دارم رو بی نهایت دوست دارم

صددرصد خدا زیر قولش نمیزنه اونجایی که میگه:

بعد هر سختی، آسانی هست

خب درسته آدم نیستم، ولی خدا تاالان خیلی بهم لطف داشته

خوشحالم که روزای سختم تموم شده

همون روزایی که تمامش گریه بود

همش وزن کم میکردم

آرزوی مرگ میکردم...

انگار مشکلات حمله میکردن

یهو به خودم میومدم و از خودم میپرسیدم دارم برای کدومشون غصه میخورم؟

دوره های زندگی آدم ها اکثرا شبیه همه اما زمان هاشون متفاوته

مثل کسی که ۲۰ سالگی صاحب فرزند میشه و کسی که ۲۵ سالگی بچه دار میشه خب

طبیعتا هر دو این حس قشنگ رو درک میکنن اما یکی زودتر و یکی دیرتر

فقط دلم میخواد بگم اگه زندگی براتون خیلی سخت شده فقط صبر کنید 

چون روزای خوب خیلی زودتر از چیزی که فکر کنید میاد جلو خونتون

.

.

بی ربط: عادت نداشتم روزایی که دیدمت رو جایی ثبت کنم ولی تصمیم دارم اینکار رو انجام بدم. امروز دیدمت! اما حواست نبود :)

... مـــیــم ...
۰۱:۲۱۰۹
آبان

نمیدونم چرا آدم هارو شبیه هم میبینم

حتی آدم هایی که اولین برخورد رو باهاشون دارم، انگار مدام مغزم بطور ناخودآگاه دنبال یدونه وجه مشترک میگرده با آدمای قبلی که میشناسه

خیلی اذیتم میکنه این رفتار

درسته که توی عمر کمم آدم های زیادی رو دیدم و شناختم

اما دلیل خوبی برای این نیست که همه رو مثل هم ببینم

حتی گاهی وقتا برای خودم سناریوهای عجیبی درست میکنم که خودمم خندم میگیره

مثلا همه این آدم ها یک نفرن و میخوان من رو غافلگیر کنن

یا اسمی که روی خودشون گذاشتن جعلیه

یا مثل آدم فضاییا چهره خودشون رو تغییر دادن

شاید همه اینها بخاطر اینه که منتظر چیزی هستم

منتظر اتفاقی که خودمم تعریف دقیقی ازش ندارم

یه چیزی بین غافلگیری و خاطرات گذشته و مرور و هیجان

یا همه این چهارتا باهم

... مـــیــم ...
۰۰:۱۰۰۵
آبان

بعضی قانونا هستن که نوشته نشدن

جایی به اسم قانون ثبت نشدن..

بخاطر همین آدم حق اعتراض نداره بهشون

و این ظلمه

مثل وقتی که معلم گفت:

تاحالا جایی بی قانونی دیدین که اذیتتون کنه؟

یکی گفت:

آره، کسایی که زباله های تر و خشک رو جدا نمیکنن!

دلم گرفت وقتی در جواب شنید: اینکه قانون نوشته شده ای نیست!

و یکی از قانونای نوشته نشده ای که اکثرا بهش توجه نمیشه اینه:

تا زنده ای نسبت به هر چیزی که اهلی کرده ای مسئولی! :)

.

.

++ شاید اگه حوصلم کشید :/ یه بخشی به اینجا اضافه کنم که از قانونای نانوشته بگم

... مـــیــم ...
۰۱:۱۴۰۴
آبان

امروز به خودم نگاه کردم

دیدم خیلی وقته ریزش موهام برام اهمیتی ندارن

شکستن ناخونام ناامیدم نمیکنه و

جوشای کمی که گاها روی صورتم پیدا میشن دیگه مثل گذشته برام یه مشکل بزرگ نیست

یکم دیگه که نگاه کردم

دیدم فاصله زیاد با آدمای خیلی نزدیکم برام عادی شده

حرف هاشون برام ناراحت کننده نیست و

انگار خیلی وقته صدای غر زدنمو نشنیدن

اینو می نویسم که اینجا بمونه

تا ببینم میتونم دلیلش رو پیدا کنم؟!

... مـــیــم ...
۰۱:۲۸۰۳
آبان

روز اول پرسیدم منطق چجور درسیه؟

از همون اول بهم گفتن فقط باید از چیزی که یاد میگیری استفاده کنی.

اگه خودت نخوای استفاده کنی خب انگار هیچ کاری نکردی.

هنوز تازه وارد حساب میشم و قضاوت کردن درست نیست

اما درس آسونی نیست

شاید واسه منی که هیچوقت چیزی ازش استفاده نکردم سخته!

مخصوصا اونجایی که سقراط توی رساله لاخس، شجاعت رو تعریف می کنه

درصورتی که من شجاعت رو هرگز با اون دید نمی بینم

از نظر من شجاعت یعنی نگاه کردن به چشمای تو

.

.

++ آماده نبودم برای اتفاقی توی خیابون دیدنت...

... مـــیــم ...
۰۹:۲۹۳۰
مهر

گفت: 

دوتا راه داره تا موضوع مهمی رو به کسی بفهمونی

راه اول اینه که صبوری کنی؛ باهاش صحبت کنی

با ملایمت تذکر بدی

تا متوجه خطری که تهدیدش میکنه بشه

ولی راه دوم اینه که سنگدل بشی و

خودت کاری کنی که با اون خطر رو به رو بشه

بعد از اینکه سرش رو به سنگ کوبوندی!

تازه باهاش صحبت کنی و بگی قضیه از چه قرار بود.....

.

.

.

++ نمیدونم چرا همه روش دوم رو واسه من انتخاب میکنن !

... مـــیــم ...
۰۰:۲۱۲۹
مهر

گاهی اوقات یه احساسی بهم دست میده که نمیدونم چیه و حتی نمیتونم درست توصیفش کنم

فقط میدونم اینطوریه که ساعت ها خیره میشم به یه نقطه نامشخص

درحالی که حتی به چیزی هم فکرنمیکنم

دقیقا توی همون روزا و همون دورانی این اتفاق برام میوفته که کلی کار دارم و زمان خیلی محدودی برای انجام دادنشون دارم

ادامه ش اینه که خوابم از ۷ ساعت در روز، به ۱۰ ساعت تبدیل میشه درحالی که اصلا خسته نیستم

جالب اینجاست نه ناراحتم نه خسته و نه عصبانی

نمیدونم چه حسی دارم شایدم خنثی خنثی باشم اما فقط میدونم از این سه تا حس بالا نیست

وقتی این حس بهم دست میده دیگه هیچ چیزی برام اهمیت خاصی نداره

کاش میشد یه اسم گذاشت روش

نمیدونم مثلا بی احساسی مطلق!

++ امروز انگار مادرم نگرانم شده بود. مثل اینکه بعد از مدت ها برای دومین بار تو خواب صداش کردم و یه عالمه هذیون گفتم

خوشحالم که حداقل چیز خاصی نگفتم

البته خنده های بلند من بعد از تعریف هاش، نگرانیش رو بیشتر هم کرد

فکر کنم دیگه مطمئن شده دیوونم!

... مـــیــم ...
۰۰:۱۵۲۶
مهر
... مـــیــم ...
۰۱:۵۷۲۵
مهر

 

.

.

تاحالا به خلق یه اثر توجه کردید؟

اینکه چطور انسان از فکرش و توانایی هاش استفاده می کنه تا هنر جدیدی رو خلق کنه.

و اینکه تاحالا دیدید یک نفر (لزوما نه فقط هنرمند) بدون اینکه متوجه باشه اثری رو خلق کنه؟

.

.

اثر هنری تو ساختن دوباره من بود.

انگار دست تو نبود اما از نظرمن توی تغییری که درونم ایجاد شده تو پررنگ ترین نقش رو داشتی.

با اینکه خودت خبر نداری،

ولی اثر هنریتو هرروز همه دارن نگاه میکنن.

گاها بهش میگن نسبت به قبل خسته تر به نظر میرسی

یا شایدم میگن غمگین نیستی اما قبلا شادتر بودی

من غمگین نیستم. مثل همه موجودات روی زمین، عادی زندگیمو میکنم.

شاید قبلا بهتر بودم اما به این معنا نیست که الان خوب نیستم.

فقط الان حس میکنم آروم ترم و

همین برای من کافیه :)

... مـــیــم ...