متولد پاییز :)

روزمرگی ها و خاطرات و حرف هام، قبل از اینکه بپوسن!

روزمرگی ها و خاطرات و حرف هام، قبل از اینکه بپوسن!

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
  • ۲۵ مرداد ۰۲ ، ۱۲:۵۷ حسرت
  • ۱۳ خرداد ۰۲ ، ۱۲:۲۶ قلم
  • ۰۵ خرداد ۰۲ ، ۲۲:۲۶ حساس
پیوندهای روزانه

۳ مطلب در مهر ۱۴۰۱ ثبت شده است

۰۰:۲۴۲۲
مهر

الان که این پیام رو مینویسم به سن قانونی رسیدم. حس عجیبیه. مگه رشد فهم و شعور و کلا بزرگ شدن به سنه که سن قانونی هم داریم؟ 

تولد توی سال کنکوری خیلی عجیبه. پارسال این موقع المپیادی نبودم چون از آبان شروع کردم. چقدر سریع گذشت و چه سریع رسیدم به کنکور. و کادوهای تولدم، چقدر خوشحال کننده و در عین حال عجیب بود. هیچوقت فکر نمیکردم برای پلنر مخصوص مطالعه ذوق کنم. 

انگار همه چی عادی شده: تولدم عادی شده. کمرنگ شدن مدال المپیادم عادی شده. تست زدن و کنکوری شدنم عادی شده. به سن قانونی رسیدنم عادی شده!

من مناسبت ها و تولد پیامبر کنار تولد خودم رو اتفاقی نمیدونم. حتی اینکه روز قبل تولدم مدرسه چندتا سطل پر گل اورده بود و از گلهای زرد رنگ مدرسه چیدم رو هم اتفاقی نمیدونم. حداقل میتونم فکر کنم خدا این ها رو کنار هم میچینه که خوشحال بشم. و میشم!

پی نوشت: و حتی اینکه فردای تولدم باید ازمون گزینه دو بدم رو هم اتفاقی نمیدونم...

... مـــیــم ...
۱۹:۵۸۱۳
مهر

۱) چند روزه سست شدم. خیلی وقتا هست میدونم که حال خوبی ندارم و میدونم که باید پاشم و یه کاری بکنم و حتی اکثرا میدونم که باید چیکار کنم تا از این اوضاع دربیارم اما هیچ کاری نمیکنم. حتی میشینم فکر میکنم و دلیلی پیدا نمیکنم برای حال عجیبم. عجیبه برای منی که تفریحاتمم روی برنامه بود، ۴ روز بگذره و ساعت خوابم دو برابر بشه و همه برنامه هام رو حتی اگه ضروری باشن بذارم کنار و بشینم یه گوشه. شاید یه بخش کوچیکش بخاطر این باشه که قراره جواب های المپیاد بیاد. منتظرم هرروز اما خبری نمیشه. نمیدونم باید با چه قدرتی درس بخونم. بخش دیگرش بخاطر فضای عجیبیه که درست که نگاه میکنم میبینم هنوز نتونستم بهش عادت کنم. فضای کنکور. نمیدونم چقدر باید توی این فضا زمین بخورم تا بتونم خودم رو پیدا کنم. مدام یاد حرفای اون دختر نازنین میوفتم (یکی از سال بالایی هام که از المپیاد برگشته بود و کنکور داده بود.) که میگفت کسی که چند بار میانگین پایین بیاره و مدام شکست بخوره قطعا قوی تر میشه و با آزمون و خطا نتیجه بهتری میگیره. منم همش به همین فکر میکنم که بسه. این استرس بیخود رو کنار بذار و درست رو بخون. جوابا هم که اومد یا قبول شدی یا نشدی.

۲) برای هممون پیش اومده یه وسیله ای رو یه جایی گم کردیم، یهو بعد چند وقت پیداش میکنیم و حس عجیبی بهمون میده. همین کار رو با یکی از دوستای قدیمیم کردم. شاید از قصد گمش کردم. چند روز پیش زنگ خونمون خورد و منم تنها بودم رفتم جلوی در چون نمیشناختم که کی داره زنگ میزنه. و همین. از تعجب خشکم زد. انتظار نداشتم بعد سه سال پیدا کنه منو. و امروز دوباره دیدمش. از این سه سال حرف زدیم و چقدر هردومون تغییر کرده بودیم و حتی یادم اومد چه آدمی بودم و چه علایقی داشتم. شاید بشه گفت خودِ سه سال پیشم رو هم پیدا کردم. که اهمیتی نداره الان برام.

... مـــیــم ...
۲۲:۲۹۰۲
مهر

امروز روز مهمی برای من بود. کلی فکر کردم که کجا ثبتش کنم. آخرم به همین نتیجه رسیدم که دفتر رو طاقت نمیارم و حتی اگه ده سالم نگهش دارم یه روزی از بین میبرمش. ولی وبلاگ فرق میکنه و میمونه مطالب. فقط امیدوارم اینجا دیگه پاک نشه.

امروز اولین روز تدریسم بود. اولین سه ساعتی که صحبت کردم و خسته نشدم. روزی که خیلی بهش فکر میکردم. با آدمها و شرایط مختلف تصورش میکردم و فکر نمیکردم به این زودی بهش برسم. هرچند کلا قراره سه روز باشه و هرچند خودم دانش آموزم و باید کلی بدوم تا به برنامه های کنکور خودم برسم و هرچند مطالبی که فعلا میگم ساده و ابتداییه اما خیلی ارزشمنده برای من. هرچند اون منِ کمالگرای درونم بعد از کلاس از خودش راضی نبود ولی بگم که مدام بهش فکر میکنم و به سالهای قبل تر هم که تصورش رو میکردم فکر میکنم و متعجب میمونم. بیخودی نیست این بیت:

 

هزار نقش برآرد زمانه و نبود

یکی چنان که در آیینه ی تصور ماست

... مـــیــم ...